سلام .....
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود ، میون این برهوت ،
از بخت بد تو این دیار !
ترس از خدا نبود .....!!!!!
خانمی طوطی ای خريد . اما روز بعد آن را به مغازه برگرداند .
او به صاحب مغازه گفت : اين پرنده صحبت نمی كند .
صاحب مغازه گفت : آيا در قفسش آينه ای هست ؟
طوطی ها عاشق آينه هستند ، آنها تصويرشان را در آينه
می بينند و شروع به صحبت می كنند . خانم يک آينه خريد
و رفت . روز بعد باز آن خانم برگشت و گفت : طوطی هنوز
صحبت نمی كند . صاحب مغازه پرسيد : نردبان چه ؟
آيا در قفسش نردبانی هست ؟ طوطی ها عاشق نردبان
هستند . خانم يک نردبان خريد و رفت . اما روز بعد باز هم
همان خانم آمد و از حرف نزدن طوطی شکایت کرد .
صاحب مغازه گفت : آيا طوطی شما در قفسش تاب دارد ؟
ندارد ؟ خب ، مشكل همين است . به محض اين كه شروع
به تاب خوردن كند ، حرف زدنش تحسين همه را بر می انگيزد .
خانم با بی ميلی يک تاب خريد و رفت . وقتی كه همان خانم
روز بعد وارد مغازه شد ، چهره اش كاملأ تغيير كرده بود .
او گفت : " طوطی مرد .....! " صاحب مغازه شوكه شد و
پرسيد : آيا او حتی يک كلمه هم حرف نزد ؟!!!
آن خانم پاسخ داد : چرا ، درست قبل از مردنش ،
با صدای ضعيفی گفت : " آيا در آن مغازه ،
غذايی برای طوطی ها نمی فروختند ؟!!! "
بیاییم فقط انتظارات خودمان را نبینیم ، همیشه ،
احتیاجات دیگران هم بسیار مهم اند .....
نظرات شما عزیزان: